لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

لحظه های ناب

درآن سوی شب وروز چه قلب های بزرگی که می تپند هنوز

خیال

از صبح رفته بودم بیرون و خیلی کار کردم.هوا خیلی خوب بود مقدار زیادی از راه را پیاده اومدم و شروع کردم توی ذهنم خیال بافتن:توی چند بانک حساب قرض الحسنه گذاشتم با حداقل موجودی برای باز کردن حساب.با خودم فکر کردم: یه دفعه رفتی خونه و دیدی یکیشون برنده صد میلیون تومان شدی.به به چکار می کنی؟فورا هر چی هست و نیست را هم می فروشم و می زنم تو جاده.سال هاست آرزو دارم کل کویر ایران را و استان بزرگ خراسان را وجب به وجب بگردم.برم تربت جام ، پیش عثمان دو تار یاد بگیرم یکسال اونجا بمونم.و...رسیدم جلوی خونه دیدم یه پاکت جلوی در افتاده و روش نوشته مالک:واسمم را نوشته.داشتم ذوقمرگ می شدم.یعنی چی؟به این زودی جواب آرزومو گرفتم.عکس یک چشم روی پاکت بود و من توجهی به قسمت های دیگه ی پاکت نکردم.کیف و هر چی دستم بود انداختم .در پاکت را باز کردم...ای وای:راننده محترم خانم...شما به علت سرعت در تونل توحید{راه بهشت زهرا}بیست هزار تومان جریمه شدیدوا رفتم .به خودم گفتم واقعا خجالت نمی کشی ،این دیگه چه جورشه؟گاهی به اندازه ی یک کودک سه ساله می شوی.از کودک هم بدتر.خیال می بافی و بعد تازه می خواهی عینیت هم پیداکند.خیلی از خودم خجالت کشیدم.خوب ببخشید خیاله دیگه.تازه یاد جریمه افتادم،ای بابا من تند نرفتم؟ولی خوب رفتم دیگه ،عکسم را انداختند.باز دارم خیال می بافم :ببین ویس در آنجا هم اعمالت را با سند میارند جلوی چشمت.......ای بابا ولم کن بابا حالم بده. 

 

پ.ن۱-:یه آقایی لب رودخونه نشسته بود یک نعل اسب پیدا کرد با خودش فکر کرد اگر من یک اسب داشتم این نعل را بهش می زدم.بعد می گشتم براش یک مادیان با اصل و نسب پیدا می کردم بعد اونا بچه دار می شدند و باز اونا هم جفت گیری می کردند و بعد از مدت کوتاهی صاحب یک گله اسب می شدم و پولدار.اونوقت زنم هم پیر شده می رفتم  دختر ارباب را می گرفتم،در همین خیالات ،آب بالا اومد ونعل از دستش در آب افتاد.فکر کر د،الان زنم چه غذایی درست کرده بلند شم برم بخورم.زن خوب و به سازی دارم. 

 

پ.ن۲-:روزه یکسو شد و عید آمد و دل ها برخاست 

 

می زخمخانه بجوش آمد ،می باید خواست 

 

عید فطر براتون مبارک باشه.همیشه فقط همین یک بیت حافظ را برای فطر می نویسم 

 

پ.ن۳-هیچوقت لطیفه یاد نمی گیرم فقط همین یکی را بلدم از شدت بی مزگی شاید بخندید:یه روز یه آقایی می ره خیاطی میگه آقا برای این دکمه من میشه یک کت و شلوار بدوزید

نظرات 31 + ارسال نظر
کوروش سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:51 http://korosh7042.blogsky.com/

میدانم ویس عزیزم
گاه بیان کلمه ای تائید نبوده و نیست اشاره به اصطلاحی رایج دارد
و غلط و درست بودنش به ان است که می بایست به چالش کشیده شده
و توسط 30استگذاران اصلاح گردد
و جلوی ازدواج های اغلب نا موفق که براثر صغر سن منجر به فاجعه می شود را بگیرد
و آوردنش تعمدی است . اگرچه خودم هم به این واژه ای ناشایست معتزضم
مادر خودم 13 ساله ازدواج کرد و 15 ساله بچه داری می کرد آیا در این می شود گفت مادری موفق بوده ؟!
بارها از این می گفت که برایت کم گذاشتم. ومی گفت بیشتر به خاله بازی
شبیه بوده مادر بودنم
بعید میدانم که شناختت از من . باورمندی به این اصطلاحات غلط و رایج باشد.

ممنونم از اینهمه دقت توام با مهر



روزگارت به کام
و تعطیلاتت خوش

سلام دوست من،هرگز من نسبت به شما چنین باوری ندارم.ومی دانم دیدگاه خودتان نیست .بیان مطلب کرده بودید.و من صادقانه گفتم که نظری ندارم همین.بنده در کلاس شما شاگردی می کنم و زانوی تلمذ زده ام استاد.

روزگار بر شما هم خوش باشد.

کوروش سه‌شنبه 8 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:57 http://korosh7042.blogsky.com/

هم حکایت نعل زیبا بود و هم لطیفه ی دکمه و دوخت کت و شلوار

پر معنی و نغز

مثل کسی است که زن می گیره تا بچه دار بشه
بی انکه مفهوم ازدواج رو بفهمه


مقدمه ی هفت اورنگ جامی،چون شما شاعر هستید ،می خواهد با شما شوخی کند.البته ناراحت نباید بشید.


شاعری مهمل گو پیش جامی می گفت:چون به خانه کعبه رسیدم دیوان شعر خود را از برای تیمن و تبرک در حجر الاسود مالیدم.

جامی گفت:اگر در آب زمزم می مالیدی بهتر بود


جسارت کردم ببخشید.

آفتاب چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:17 http://aftab54.blogfa.com/

سلامممممممممم خانوممم عیدت مبارک ..

پس جریمه شدی !!
عیب نداره هنوز اندازه من جریمه نشدی .. من یه بار نزدیک بود سکته بزنم

۵۰هزار تومان جریمه شدم به خاطر دور بر گردون !!اونقدر التماس پلیسه رو کردم که بیچاره دلش سوخت گفت انقدر نه نه من غریبم در نیار جریمه رو ۷ هزار تومان کرد .. خلاصه به خیر گذشت ...

حالا بریم سر لطیفه ..
یه موشه می ره داروخانه میگه ببخشین مرگ من دارین ؟

یه نفر می ره کتابخونه یه کتاب بر می داره بعد به کتابدار میگه این کتاب خیلی شخصیت داره اما محتوا نداره
کتابدار میگه بی زحمت از کتابخونه برید بیرون شما بجای کتاب دفتر تلفن کتابخونه رو بر داشتید ..

بازم بگم ؟

خدا نکنه سکته کنی.فدای سرت.

کاش بازم می گفتی.هیچگاه لطیفه یادم نمی مونه.ولی طنز و لطایفی که در کتاب های قدیمی هست یادمه.بذار یکیشو برات بگه:

ظریفی بر در خانه ی بخیلی رفت و چشم بر درز در نهاد و دید که خواجه یک طبق انجیر پیش رویش گذاشته و با لذت تمام می خورد.دق الباب کردو دید که خواجه طبق را زیر دستار پنهان کرد.از در درآمد و بنشست.خواجه گفت :کیستی و چه هنر داری؟گفت مردی غریبم و قاری قرآنم.گفت آیتی چند بخوان.مرد شروع کرد:والزیتون و طور سینین و هذالبلدالامین...خواجه گفت پس والتین کجا؟ظریف گفت:زیر دستار شماست

لطایف الطوایف فخرالدین علی صفی

پرنیان چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:42 http://fathebagh.blogsky.com

سلام
یه خاطره بامزه دارم از جریمه شدنم. توی جاده تهران اصفهان با سرعت «خدا میداند»!!! در حال رانندگی بودم که درست توی پلیس راه اصفهان پلیس نگهم داشت و با لحن خشن و جدی همیشگی گفت کارت ماشین - گواهی نامه !!! گفتم بله ؟
گفت کارت ماشین - گواهینامه و خیره خیره زل زده بود توی چشمام! دیگه هیچ جای انکار و دررفتنی نموند با این برخورد مهربانانه!!!
اومدم پائین و همانطور که داشت نگاه می کرد کارتها رو پرسید کجا میرید ؟ گفتم اصفهان گفت : اونجا زندگی میکنید: گفتم نه برای یک مراسم می رم . گفت حالا چرا با این عجله ؟ گفتم می ترسم دیر برسم . بعدش رفتم پشت اون دستگاهی که پلاک ماشینها رو می خونن و بهش گفتم این چقدر جالبه . میشه بهم بگین چطوری می تونید سرعت ماشینها رو متوجه بشید با این دستگاه؟ خلاصه یکی دیگه شون اومد و بهم گفت کارکرد دستگاه رو. بعد بهش گفتم : آهاااان فهمیدم از این به بعد باید چیکار کنم تا جریمه نشم ! با تعجب گفت باید چیکار کنی ؟ گفتم از اون دور که شما رو دیدم به صورت زیکزال رانندگی کنم تا پلاکم رو نتونید بخونید! گفت ماشاالله به این هوش خلافکار! خلاصه براش کلی شیرینی و خوراکی از توی ماشین آوردم نتیجه : جریمه ی بیست هزار تومانی رو بخشید بهم و گفت توی شهر ما بهتون خوش بگذره و دیگه برای عزاداری نیاین هیچوقت برای شادی بیاین ! بفرما! همش هم از اصفهانی ها بد می گن ! برعکس یه بار ورودی اردبیل جریمه شدیم بسیار ناجوانمردانه و بسیار غیر منطقی و خشن . طوری که حاضر نشدم حتی یک لحظه توقف کنم توی اردبیل و گازش رو گرفتیم و یک سره رفتیم شهر بعدی. لجمون رو درآوردند اساسی
این قضیه داشتن دگمه و خریدن لباس برای من خیلی پیش اومده یه بار یه کمربند رو خیلی خوشم اومد و خریدم بعدش رفتم دنبال یه لباس براش !
باور کن !

ایشالا یه آپارتمان توپ توی یکی از این بانکها برنده بشی ! یا اگه هم نشدی یه ماشین مزدا 2 که من خیلی دوستش دارم برنده بشی ومن بیام یه بوق بزنم باهاش!

سلام .خاطره خوبی بود.هر کسی که رانندگی کنه پره از این خاطرات ودو سه سال پیش با مهری رفتیم کردستان را بگردیم در برگشت وقتی داشتیم از کرمانشاه خارج می شدیم یک پلیس واقعا خوش تیپ جلوی ما رو گرفت و گفت :خوب تند که نمی رفتی،کمربندت را هم که انداختی،با موبایل هم که حرف نمی زدی،حالا من و مهری هاج و واج داریم نگاش می کنیم.گفتم خوب چرا نگهمون داشتی؟گفت کرمانشاه خوش گذشت .دیدم جو داره جور بدی میشه .مهری که خودش کرمانشاهی بود یه دفه شروع کرد کردی باهاش حرف زدن ،دیدم پلیسه قرمز شدووگفت برید.از مهری پرسیدم چی بهش گفتی/گفت ،بهش گفتم داشتم همین الان راجع به مردانگی مردان کرد با دوستم حرف می زدم.و بسیار ازین خاطرات.....

تو برنده شدن ماشین از بنز کمتر نباشه لطفاشوخی کردم.با همین ابو قارقارک خودم راضیم.اگر بیایی میزارم هل بدی

ستوده چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:07 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیز.
عیدت مبارک طاعات وعبادات قبول عزیزم .
در مورد لطیفه ات هم خیلی خنده دار بود .

واقعا می گی؟خوشحالم.چون هیچ استعدادی درین زمینه ندارم.

همه ی روزهات،کنار همسر و فرزندانت عید باد...آمین

فرخ چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:37 http://chakhan-2.blogsky.com

سلام عیدتون مبارک
باز کردن حساب به امید برنده شدن ، علامت خوبی در روحیات شماست و هر قدر تعداد حسابها بیشتر باشد امید به زندگی در شما بالاتر ! یکی از دلایلی که در این سالهای اخیر امید به زندگی در ایران بالا رفته ، همین بانکهای محترم و سخاوتمندند .
ماجرای خوش خیالی و خیالپردازی انسان را با نوشتن پ ن 1 عالی بیان کردی . با پستی که نوشتی کامل بود ...
در ضمن نمیتونم به راحتی باور کنم که پرنیان عزیز به همین راحتی از دست پلیسهای اصفهانی در رفته باشند ...
ارادت

سلام عید بر روزه گیرندگان مبارک.

ای بابا توی دوتا بانک مجموعا صد هزار تومن گذاشتن نشونه ی هیچی نیست.جز خوش خیالی

باور کنید.شما اگر خانم بودید برخورد پلیسا رو بهتر می دیدید.البته پلیس راهنمایی رانندگی

ممنون

کرانه چهارشنبه 9 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 21:39 http://www.bikaraanemehr.blogsky.com

سلام ویس قرقی
فکر می کردم فقط خودم قرقیم انگار که رودست پیدا کردم.
جریمه فدای سرت حالا نزدی کسی رو لت و پاره کنی
این جکت هم ضرب المثله ها.
این شالا واسه تو هم یه غول چراغ جادو بیاد که ۱۰۰ میلیون برنده شی
البته از من می شنوی از خدا بیشتر بخواه

عاشق رانندگی هستم حیف که جریمه می کنند.

واقعا اون جوکه ،ضرب المثله؟؟نمی دونستم.

علاالدین و چراغ جادو را هنوزم دوست دارم .ابعاد خیالپروریم را ارضا می کنه

ایمان (کافه موکا در پاریس) پنج‌شنبه 10 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:21 http://mocha-paris.blogfa.com/

خودمونیم...جنس خیال پروری هات خیلی خاصه ها!!ولی خیلی هم دوست داشتنیه.
من تو کل دوران رانندگیم دو بار جریمه شدم: هر دو هم برای کمربند. البته یه بار حقیقی یه بار مجازی. حقیقی که واقعا کمربند نزده بودم. ولی مجازیش خیلی جالب بود. عجله داشتم ورود ممنوع رفتم. ولی خداییش حواسم نبود به تابلو. پلیس اومد گفت مدارک. پیاده نشدم. گفتم جناب سروان قبول دارم خلاف اومدم ولی حواسم نبود. بچه همین شهرم نمی خوام هم فیلم بازی کنم ولی راستش اینه که حواسم نبود. جناب سروان هیچی نگفت. منم هیچی نگفتم. برگه رو نوشت و داد دستم. راه که افتادم یه نگاهی به برگه انداختم. دیدم کد کمربند رو برام زده جریمه اش هم جریمه کمربنده!!یعنی کمترین جریمه ممکن!!اونم در حالی که کمربند زده بودم!!فکر کنم بالاخره یه جای این مملکت صداقت به دردمون خورد!

پیروز باشی

سلام و ممنون که سر زدی.

بله گاهی پلیسای راهنمایی خیلی با حالند.یه شب داشتم کوچه مون را که ورود ممنوعه میومدم.یه پلیس موتور سوار درست از روبرو ظاهر شد.من متعجب که اینموقع شب دیگه این از کجا سبز شد.شیشه را دادم پایین و گفتم آخه اینموقع شب چقدر من باید بد شانس باشم که شما جلوم سبز بشید بابا بی خیال دیگه.پرسید همیشه کوچه را ممنوع میای .گفتم واقعا حتی در شلوغترین ساعت روز میرم دور می زنم و از راهش میام ولی الان خوب دیگه....گفت باشه برو ولی دیدن من برات بد شانسی نمیاره همین الان اگر یک کامیون از جلو میومد و می زد بهت چکار می کردی؟اونوقت معنی بدشانسی را می فهمیدی!گفتم باشه دیگه نصف شب هم درست میام...

جوجه بیسواد جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 00:14

نویسنده ی این وبلاگ قشنگترین بخش زندگی منه...کسی که همیشه دوستش دارم...

عزیز دلم !تو هم بهترین منی.ومن بسیار دوستت دارم.

فرفری...! جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 09:57 http://reminders.blogsky.com/

سلام سلام! خوبی؟ عیدت با تاخیر مبارک :)
همه مون گاهی اینجوری خیال بافی می‌کنیم و بعد هم خودمون رو مسخره یا سرزنش می‌کنیم...
جدا خیلی خوب میشد منم میشینم فکر میکنم کاش توی یکی از این قرعه کشی ها می بردم اون وقت خیلی توپ میشد و میتونستم خیلی کارا بکنم!! نمیدونم چرا برنده نمیشم!!

سلام.دلیلش واضحه ،بد شانسیم.

اتفاقا دیروز یک پیامک داشتم که گفت شما برنده شدید به سایت فلان سر بزنید.منم پریدم و به آدرسی که داده بود سایت را پیدا کردم.و کدی که داده بود برایم جایزه یک ساعت مچی و سنسور دزد گیر رقم زده بود.که باید هزینه پست و بسته بندی را می دادم.حساب کردم آقایی که تو خیابون ما دوره گرده و ساعت دونه دو هزارتومن می فروشه برام به صرف تره.فکر می کنی هزینه چقدر برام تموم میشد؟ده هزار تومن.فقط از حرصم گفتم:خودتی بابا

فرفری...! جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:49 http://reminders.blogsky.com/

دوباره سلام!
نظرت رو توی وبلاگ الدان دیدم! (ایده-قرآن...)
راستش نمیدونم بقیه چه جوری حفظ میکنن! ولی من با معنیش حفظ میکنم... غیر از این به نظرم هیچ فایده ای نداره... یعنی حفظ کردن که مهم نیست مهم اینه که این آیه ها یه کاربردی توی دنیامون داشته باشه. من حفظ میکنم چون اینجوری شاید باعث بشه حواسم باشه ... به خیلی چیزا .

بازم سلام.

حفظ کردن طوطی وار خوب نیست.برای همینه که می بینی آدما قرآن کریم را بدون غلط حفظ هستند.ولی در کوچکترین کار انسانی می لنگند.و تازه پر از غرور شدند.می دونی چرا اول قران خوندن ،می گن:پناه می بریم به تو از شیطان رانده شده؟کار بدی که نمی کنند ،می خوان قرآن بخونند.چرا می گن از شیطان به تو پناه می بریم؟فکر کنم مقصود شیطان غرور است.دیدی آدمایی که قرآن می خونند ،البته نه همه شون،دچار کبر و غرور میشن.فکر می کنند کلید بهشت دست اوناست.کاش داستان شیخ صنعان را همه بخونند.کاش..

مریم جمعه 11 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 23:18 http://www.2377.blogfa.com

آرزو بر جوانان عیب نیست !
پ.ن یک بامزه بود !
منم هیچ وقت جوک یادم نمی مونه !
حالت چطوره ؟

خوبم.روزگار می گذرانم.

امسال بازم همون مدرسه میری؟منظر عکسهای شاگردات هستم.

آفتاب شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 06:04 http://aftab54.blogfa.com/

سلام ویس عزیزم .. مرسی اومدی .. تو جواب نظراتت یه چیزی توجه منو جلب کرد .. داستان شیخ صنعان ! یه دوره ای من می بایست در موردش تحقیق می کردم .. یادمه زمانی که تحقیقم رو ارائه کردم و خوندمش همه با ناباوری تعجب کرده بودند ! خیلی زیباست ..کاش همه می خوندند .

سلام عزیزم.درسته من عاشق عطار هستم واز بین داستان هایش،شیخ صنعان برایم خیلی آموزنده است و روی من تاثیر می گذاره.بهترین نمونه برای دور شدن از منیت و غرور است .که اگر روزی می گویم خدا باز هم اوست که به من لطف کرده که نامش را صدا بزنم،نه اینکه فکر کنم با یک خدا گفتن کلید بهشت دست منه.چیزی که این روزها به کرات دیده می شود.

آذرخش شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 http://azymusic.persianblog.ir/

سلام مادر بزرگ عزیز
خوبی؟
سلامتی؟
خوش گذشته؟
آخی جریمه شدی؟اشکال نداره. وقتی جریمه هارو ندی و رو هم انبار بشه دیگه خیالت راحته و حرص نمی خوری. خدا کریمه یوقت دیدی بخشودگی بهش خورد
ایشالا توی بانک هم برنده میشی. دست و دلباز هستی و بفکر نوه هات. ما هم دعا میکنیم بلکه چیزی نصیب ما بشه
داستان پ.ن1 رو یه جور دیگه توی کتاب هزار و یک شب خوندم. فکر کنم شنیدی. مرده که یه کوزه روغن داشت...آخرش هم توی خیالش خواست پسرش که نا فرمانی کرده بود رو با چوب تنبیه کنه زد کوزه رو شکست و ...
لطیفه پ.ن3.هم بامزه بود
راستی این هفته نیستم.به حساب بی معرفتی نذاری. ماموریت میام شهرتون. یه دستگاهی اختراع کرده بودم می خوان بذارن توی نمایشگاه. فکر نمی کنم اینترنت درست و حسابی دم دستم باشه.بهرحال شرمنده اخلاق ورزشیت. اونم از نوع ورزش رالی با رانندگی مایکل شوماخری
ما نیستیم تبیض قائل نشی و حواست به نوه های دیگه ات باشه.آفرین
خوش و شاد باشی

من می دونستم که یک نوه ی مخترع و مبتکر دارم.آفرین.

هزار ویک شب را خوندم.کمی از داستانو یادمه.مگر شما هم ازین کتابا می خونید؟

اگر برنده شدم برات یک پیکان می خرم.بعد قول بده منو سوار بکنییک ماشین وطنی

آخ شوماخر،آرزو داشتم جاش بودم.ولی حیف به چند دلیل خیلی کوچیک نمی تونم۱-آلمانی نیستم.۲-زن هستم.۳-ایرانی هستم۴-پولدار نیستم۵-از اون ماشینا ندارم.۶-....البته این مشکلات خیلی کوچک و قابل حله

یادت باشه غذای بین راه نخوری یه وقت خدای نکرده مریض نشی نوه ی گلم.

قندک شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:14

سلام و درود بر ویس عزیز. اولا که خدارا چه دیدی؟ ! دوم اینکه از وقتی پولدار شدی دیگه مارو تحویل نمی گیری؟سونمم این که یکی بعد از عید فطر بچه زایید اسمش را گذاشت پس فطرتت. عجب پس فطرتی بوده.واقعا که!

میگن یه روز یه کسی اعصابش از دست روزگار و آدمهاش خرد شده بود و س گذاشته بود به جنگل .روباهه اونو دید گفت چیه کشتی هاتو آب برده انگار؟ گفت بروبابا دست به دلم نذار که خونه. خلاصه جریانو واسش تعریف کرد. روباه مکار بهش گفت ببین شیر این جنگل پیر شده و دیگه به درد سلطانی نمی خوره .برو بچه شو بزن و خودت بشو سلطان. رفت و این کارو کرد و قضیه به گوش سلطان رسید و احضارش کرد و گفت تو بچه منو زدی ؟ گفت آره زدم که زدم.چیه؟ من ظلطان اینجام. گفت عجب! که اینطور! خلاصه فیل و بقیه را دستور داد تا حسابی از خجالتش در بیان. همینطور که داشت لنگان لنگان می رفت .روباهه بهش رسید و سلام کرد. یارو یک نگاه بدی بهش کرد و رفت. روباهه گفت ببین رفیق؟ قرار نشد حالا که سلطان شدی به دوستانت اخم کنی ها؟!یادت نره کی ترو به اینجا رسوند!

سلام و عرض ارادت.حال شما چطوره؟اگر قراره من بیچاره هم مثل اون آدمه شاه بشم ،پولدار بشم،عطایش را به لقایش بخشیدم.

البته سه هزار میلیارد را می برند و منتظر قرعه کشی هم نیستند.

قندک شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:20

من وقتی جوکم میاد دیگه میاد دست خودمم نیست
غضنفر رفته بود مشهد ضریح را گرفته ناله و استغاثه می کرد که یا ایمام ریضا من اون ماکیمای بانک پارسیانو برنده بشم سال دیگه باهاش میام پابوس.یه کار بکن. نشد . دوباره التماس که اگر پژوی بانک ملت را برنده بشم با پژو میام پابوس. نش. گفت اگه پی کی بانک صادرتو ببرم با پی کی میام پابوس. امام رضا شب میاد به خواب زنش میگه ما می خوایم یه کاری برای شوهرت بکنیم بهش بگو بنده خدا تو برو اقلا یه حساب توی یکی از این بانکها باز کن تا ما بتونیم کمکت کنیم؟!





ستوده شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:23 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیزم
من همیشه عاشقم ولی گاهی این عشق باعث دردسرم میشه .
نگران نباش ویس عزیز من خیلی خوبم ولی باید بعضی دیدگاهام را عوض کنم البته با خودم نه با دیگران .
یارم خیلی خوبه مثل همیشه وبا او هیچ مشکلی ندارم من خودم هستم که با خودم مشکل دارم ولی این را درستش میکنم چون به اراده خودم ایمان دارم .
عشق من همیشه مثال زدنیست این را مطمئن باش

الهیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی شکر.خدایا شکرت که ستوده ،دوست من ناراحت نیست.

در گیری با خود را همه دارند.شاید موضوعش فرق کنه ولی هست.ظریفی می گفت که این در گیری هی مثبته و باعث رشد انسان میشه.

ثریا شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:50 http://serina.blogsky.com

سلااام..
هم حکایتت جالب بووود هم لطیفه...
ممنووون...
منم آپم بیا و نظرتو بگوو

سلام.ای بابا دلت برای جریمه شدنم نسوخت؟

ممنون که اومدی.الان میام.دوست نازنینم.

قندک یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 13:50

سلام و درود. اصلا نمی خواستم اینطوری بشه اما خب روزگاره دیگه پیش میاد. هستم البته برای یه مدت چیزی نمی نویسم تا اوضاعم روبراه بشه. شرمنده

ای خدایا.چرا؟تا میام باور کنم که تنها نیستم ،یکی یکی دوستان دنیای مجازی هم میرن.واقعا چرا؟کسی اذیتتون کرده؟از ما ناراحتید .؟من خیلی ناراحت شدم.اگر میشه باشید.وبتونو بستید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟///ای وای حالا چکار باید کرد؟بازار داغ عاشقی ها سرد میشد

سهبا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 14:14 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

گاهی اوقات پناه بردن به خیال ، آسونترین و بی هزینه ترین راه تحمل دنیاست ....

من خیلی اینکارو می کنم.یه کوچه باغ اسطوره ای دارم .میرم اونجا.

محمدامین قیم بهمنشیری یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:54 http://navayebahmanshir.blogfa.com

با سلام
دوست عزیز وبلاگ جالبی داری اگر دوست داشتی به وبلاگ من هم سربزن

سلام ممنون که سر زدین.میام الان

کوروش یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:56 http://korosh7042.blogsky.com/

ای مردمان بگویید، آرام جان من کو
راحت فزای هر کس، محنت رسان من کو

من مهربان ندارم، نامهربان من کو
نامش همی نیارم، بردن به پیش هر کس

گه گه به ناز گویم، سرو روان من کو
در بوستان شادی، هرکس به چیدن گل

آن گل که نشکنندش، در بوستان من کو
جانان من سفر کرد، با او برفت جانم

باز آمدن از ایشان، پیداست آن من کو
من مهربان ندارم، نامهربان من کو

انوری

بعدا برای انوری حرف در میارن که فقط قصیده سرا بوده .غزل به این قشنگی

و انتخابش توسط شما.ممنون مثل همیشه دقیق و نازک بین.

سلام یادم رفت.سلامی چو بوی خوش آشنایی

سهبا یکشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:16

عزیز بخش نظرات من که فعاله خانومی ...
ممنون که اومدی .

باشه میام دوباره.بی دقتم دیگه

قندک دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 11:55

سلام و درود مجدد. بخدا می خواستم دیگه نیام اما وقتی این لطف و مهربونی شمارا می بینم دلم نمیاد برم.از بس که شما خوبید( ای وای چرا آیکن گل نداره؟! گل گل گل)

فکر کنم کم کم همه مون ببندیم بریم.دوستان که یکی یکی رفتند.همین روزا نوبت منه.

لطف و مهربونی نیست،پناه بردنه.باور کنید

قندک به کوروش عزیز دوشنبه 14 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:19

آقا جان داداش عزیز؟ دست ما کوتاه و خرما بر نخیل. نمیشه یه دفتر کوچولو توی بلاگفا بزنید تا ما بتونیم از خجالتتون در بیاییم؟

قندک سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:30

تق تق تق. تشریف ندارین؟اومدم سلامی خدمتتون عرض کنم و برم

وای سلام از بنده ست.خوشحالم کردی

ستوده سه‌شنبه 15 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:22 http://saba055.blogsky.com/

سلام ویس عزیز.
کجایی عزیز هنوز در تعطیلات به سر میبری.
دلمون برات تنگ شده بیا با آپت یه حالی بهمون بده

ستوده جان ،تعطیلات چیه؟کدوم تعطیلات باباجان.دارم میدوم و اینجوریه.اگه ندوم چی؟؟؟؟؟؟باشه سعی می کنم.

مهرباران جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:43 http://darya73.blogfa.com

سلام بانوی گرامی...
انشاا... یه روز برنده میشید اون جایزه رو... البته میدونم شما به خاطر جایزه حساب باز نکردین... اما خیال شیرین همیشه قشنگه...
یاد یکی از شعرهام افتادم... به نام جایزه...
هزار آغوش
جایزه دارد
اگر گوشه ی دلت
در نگاه من
حسابی باز کند
...
پ.ن. 3 شما منو یاد لطیفه گفتن دخترم انداخت... که همش اینو تعریف می کنه... یه موشه میره داروخه میگه مرگ من دارید!:))
...
شاد و سلامت باشید همیشه
در پناه حق

سلام .

از جمله ی شما که نوشتید:می دونم به خاطر جایزه حساب باز نکردید؛خجالت کشیدم.چون واقعا برای جایزه حساب باز کردم

شعرتون را دوست دارم.باشه این یکی از جوایزم.

دخترتون را ببوسید.لطیفه اش هم قشنگه.

ایام بکام

مهرباران جمعه 18 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:47 http://darya73.blogfa.com

سلام دوباره.. این یکی هم بی ربط نیست به نوشته شما...:
چشمان تو را
فراوان جریمه خواهد کرد
فرشته ی نگهبان
اگر دوربینی باشد
که دلربایی را بسنجد
...
ارادتمندیم

این یکی شبیه کاریکلماتور است.که از علایق من است.ممنون.

سرعت دلربایی بالا بوده،پس قبض جریمه خواهد داشت

زیبا بود.ممنون که به من سرزدید.

فرید یکشنبه 20 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 10:58 http://fsemsarha.blogfa.com

سلام
خیال در زندگی خیلی بهتر از زندگی در خیاله... اما به نظرم بهتر از هر دوتاش بی خیالیه... چون خیال ه چه خوب و چه بد، آدم رو از زندگی در حال باز میداره

سلام

انگار تا حدودی خیال بافی را دوست دارم.یه کوچه باغ دارم که گاهی می گریزم از همه میرم و اونجا نفس می کشم.برام جنبه ی سیر و سلوک پیدا کرده.

ولی نه تا اون حدی که مرا از واقعیت زندگیم دور کنه.

ممنون .شاد باشید

قندک شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 12:05

سلااااام و درود و تجدید عرض ارادت خالصانه. عرض کنم که... خیلی مخلصیم

سلام و ارادت از بنده است.خجالتم دادید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد